ارمغان...

ساخت وبلاگ

ارمغان از شنبه تا شنبه :

سالیان سال است و بیش تر از یکدهه که توفیق هشت تا ده شبانه روز ماندن مستمر در شهر و دیار پر از خاطره ی دو دهه اولیه زندگی ام را تجربه نکرده بودم ؛ ورودم در اول ظهرروز جمعه 5/9/1395 و بنوعی خوش اقبالی ام و بدنبال آن اوایل هفته تا اوسط هفته می رفت که همه چیز را به خوشی و خرمی به پایان رساند که :

ندا سر رسید ...

 

و من مشغول تهیه و تنظیم برای مجلس بدرقه اش :

انا لله و انا الیه راجعون

امروز پنج شنبه11/09/95 در مجلس ترحیم، دختری که نامش را سمیه از بدو تولد یا اندکی پیش تر از آن گرفته بودند، گرد هم آمده ایم.

او خیلی زود، به یک اتفاق، به زندگی نباتی روی آورد و پس از چهار سال، دست و پنجه نرم کردن در کنار پدری که:

مطمئن است اوضاع مخالف و گاهی خستگی ناپذیر زندگی هم، خیر است، لذا بی محابا در آزردگی های دلبندش، سهیم شد و آنچنان احساس مسئولیت در زندگی خانوادگی اش، کارساز نمود که تمام وضعیت های ناهماهنگ طبیعی زندگی خانوادگی را در درون خود به جستجو نشست. تا که لبخند دخترش را در دنیای نباتی اش به تفسیر " اشک و دنیایی از غم ما را به تفسیر می کشد و جمع نقیضین، محال است را به نقض کشیده است" می نوشت. هم او سختی اش را اینگونه برای دخترش به یادداشت بازگو می کرد که: "دلبندم، درد و رنج بی رحم و ناجوانمردانه ای که با آن حادثه لعنتی و ناگوار، نصیب تو و ما شد، ظاهرا حد معین ندارد و ما را که به اسکلتت و به زندگی نباتی ات خو گرفته و به آن خوش بودیم، رضایت نداده و ... "می رسد به این پرسش از خود، "همه ی سخنم این است که آیا نباید میان تحمل با درد و رنج آدمی نیز تناسبی حکمفرما باشد؟..."

و مادری که:

 یار، هم نفس، هم زبان و امید و آرزوی خود را خیلی زود، به دیار نباتی دید، کم نیاورد، جایگاه خود را به شیرزنی به نام مادر، در دل فرزندش حفظ نمود و تمام مشکلات سخت زندگی نباتی دخترش را به تنهایی به جان و دل خرید و ناهماهنگی های طبیعی زندگی خود را در درون خانواده محفوظ کرد. هرگز، با داشته و نداشته هایش، خم به ابرو نیاورد و هر آنچه از مهر و مهربانی و مهرورزی در توان داشت، هزینه دخترش نمود تا ماندگار و الگو و اسوه برای مادران بماند.

به سیر زندگی انسان " از تولد به مرگ "، بارزترین تفسیر آفرینش بیکران هستی و تنها راز جاودانگی به " نقطه زندگی اش" نشست، با این نگاه که:

جاودانگی در مرگ نهفته است و مرگ جز وفا کردن به عهد و بازپس دهی تن عاریتی نیست و پایانی غم انگیز نداشته و ندارد 
 

روحش شاد 

 

بدنبال آن

چه خوب آورد آن دوست عزیزمان در فراغ یاری دیگرمان : 

هُـوَالبــاقے

تسلیت به همه

خواستم به خانواده ی محترم

 "مرحوم حسن نیک سیرت"

بویژه همسر، فرزندان، برادران و دوستان و... تسلیت بگویم، دیدم حسن متعلق به این همه هست، امّا آن حسنی نیست که من می خواهم، زیرا او تعلّق به همه دارد و نیکی و تعصّب اورا در میادین ورزش سالهای ۵۰ هرگز فراموش نمی کنم.

خاطره ای به یادماندنی دارد، البته تعصّب او فقط در فوتبال نبوده ، بلکه در هیئت های عزاداری امام حسین(ع) هم آنچنان علاقه نشان می داد که در میانِ جمع ، "تک" بود ...

بعداز سالها او را در یکی از بیمارستانهای تهران بربالین مرحوم بهرام شفیع نژاد دیدم وچه نازک دل بود این مردِ باتعصّب.

آنچنان مویه می کرد که همه را مُنقلب نمود. گفتم؛ حسن چیست؟ باگریه گفت: بهرام هیکلش را چه کرد؟ کجا جا گذاشت؟! بعد بُغض گلویش را گرفت...

مصداقِ واقعی"حُبُّ الوطنِ مِنَ الإِیمان" بود زیرا در هرجا که حضور داشت باتمام وجود تعلّق خاطرِ خود را به روستای سپهرپشت نشان می داد. واین دوستی و علاقه را در دورانی که با او فوتبال می کردیم به وضوح و روشنی می دیدیم...

سخن بسیار است، تو بخوان حدیث مُفصَّل ازاین مُجمَل...

یــاد و خـاطــره اش گرامے باد.

در نتیجه در با اندوهی فراوان خروجی شبانه در تاریخ شنبه 13/9/1395 از لاهیجان داشتم .

آشیانه ی عشق...
ما را در سایت آشیانه ی عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashianeheeshgh5 بازدید : 247 تاريخ : پنجشنبه 30 دی 1395 ساعت: 11:00