قاضی (ح ) بازپرس (ع )

ساخت وبلاگ

حول و حوش ظهرجمعه 14 دیماه 97 بود که با درخواست تلفنی بازپرس قصه ی ما فرا خوانده شدم درحالی که هم کارگران مشغول بکار در باغم جهت شخم زنی گروهی داشتم و هم مهمان اتفاقی ( فرهاد) ؛ بازپرس حوصله نکرد تا هماهنگی دارم با کارگران مشغول بکار و رهایی یابم از مهمان اتفاقی نا خوانده و مجدداً تلفن ...

در نتیجه به اتفاق فرهاد حاضر شدم ، وقتی « ح  »  ،  قاضی را در محل فرا خوانده شده دیدیم ، به ذهنم رسید ماجرای باید باشد ، پس از خوش و پیش ، خیلی زود عذر فرهاد را بازپرس برای جلسه ایی خصوصی خواست ، او رفت و بنده ماندم با قاضی و بازپرس قصه ی ما ! ظاهراً با مقدمه چینی بازپرس و نظر ذهنی قاضی حکم هم نوشته شده بود !!!

بازپرس کیفر خواستم را با مکالمه ی ضبط شده و تحریک آمیز آقاجواد (مالک ) و حاچی زاده ( مستاجرش) در ساختمان مشاع مشترکمان از گوشی موبایل خود پخش نمود . درحالی متهم (بنده ) در صدد ترک جلسه با عنایت به ساعت تعطیلی کارگران برای نهار و اینکه : همه چیز این مکالمه تحریک آمیز نیست که شما به کیفرخواست دارید و حکم هم نوشته شده بر مبنای ذهنیات شماها ! مرا به خود واگذارید و این رسم جوانمردی و برادری نیست و...

قاضی که تا اون ساعت ساکت نشسته بود جشم غره ایی به من رفت و بمحض بلند شدنم بلند شد و دست به یقه ام شد و مرا اجبار کرد که بنشینم و رای  را قرائت نمود :

بمیر ، چه کار میکنی در این شهر و محل ؟! همه ی اسباب و اثاثیه ، ملک و مال و... را بفروش بیا کرج ! آبرو و حیثیت اجتماعی بزرگ خانوادمان را می بری ، اون فنس کشی در محوطه پدری ، اون ساخت و ساز در باغت ، اون جریان خرید و فروش بهم زده ات از ساختمان مشاع مشترک تو در لاهیجان ، و ... و ... و ...

درحالی که چون روزگار بر ما نساخت و بر مبنای آداب و رسوم فرهنگی ، اجتماعی و فکری جامعه مان ، زندگی خصوصی خانواده گی ام استوارو پا بر جا نبوده و نیست  و به حرمت سرپرستی بچه های که یک عضو اصلی و تربیتی خانواده را سالیان سال از دست داده اند ، دعوت آنطرف سرزمین را کنسل نمودم یکسالی هست در محل ( زادگاهم ) ظاهر شدم و در تردد همراه با عشق و علاقه در سن بازنشستگی به رتق و فتق اموال پدری که به اسم و رسم برای بنده نوشته اند سروسامان میدهم که ناگهان همیشه زود میشود تا بچه هایم بدانند پدر ازکجا بود و به چه خاطره ها  دل خوش و بهونه کرده است و ...

یادمه اون اوایل چقدر هم مورد تشویق و حمایت بازپرس امروز و گاهی هم قاضی در عمران و آبادانی دردست اقدامم قرارداشتم و جالبتر اینکه با هماهنگی قاضی امروز که او هم زمین محصور نشده ایی داشت دست به دست دهیار محل و همسایه های مجاور زمینش و ایجاد تفاهم محلی زمین او را محصور که مورد تشکر و تشویق او هم قرار داشتیم ، همچنانکه در مجزا نمودن قبوض آبیاری وارثان بزرگ خانواده تشویق و تمجید در کارنامه ی محلی خود داشتم .

اما پشت پرده ی کیفر خواست که نه گفته شد و نه نشنیده :

 

. . . از سه سال پیش که به بهونه تصمیم گیری نهایی چهت رفتن یا ماندن پس از دوران بازنشستگی در تردد شمال سر از لاک خود بیرون آورده و آفتابی شده بودم ، دانشگاه و ادامه تحصیل بهترین گزینه رسمی ام شده بود ، منزل هم که در مرکز شهر داشتم ، دو تا سه روز در هفته در دو سال متوالی و گاهی هم حضور همکلاسی ها برای دور همی ، خصوصاً شب امتحانات مرا واداشت که از مستاجر آقا جواد که خیلی هم شلخته تشریف داشت در آپارتمان مشترکمان ، درخواست دارم تا سر و سامانی به پارگینگ و محوطه باز و اسباب و اثاثیه پراکنده زیزین بدهد ؛ او هر وقت آقا جواد ( مالک خود) را بهونه قرار می داد که جواد با اینکه منرلش را به بنده اجاره داده است ولی هنوز کلید دارد و بسیاری از اسباب و اثاثیه هم متعلق به اوست ، گاه بی گاه هم سرک می کشد و ...

سرمای شدید زمستان همان سال اول ترددم  مرا بر آن داشت تا از یکدستگاه بخاری گازی آقاجواد که بلا مصرف پایین بود بالا ببرم و مورد بهره برداری قرار دهم که متاسفانه روشن هم نمی شد با آوردن استاد کار در محل و تعویض بعضی از قطعات ، بکار انداخته شد ، در این مدت طولانی نه کسی حرفی زد و نه حدیثی به نام ما نوشته شد ، آنقدر پارگینگ و زیر زمین درهم و برهم بود که مزید بر علت هم شد . این اواخر هم گربه ایی محل را مناسب دید و زایمان کرد و بچه های زیادی را درپرورش خود داشت که بمحض حضور در پارگینگ مشاهده اوضاع درهم و برهم رفته را می دیدی ؛ برآن شدم تشکی که پرازخاک بود و جایگاه بچه گربه های شلوغ و بازیگوش و به ظاهر تشک تک نفره برادر زاده ام را از گربه ها بگیرم و به باغ ببرم تا نشت گاهی درایام فراغت از کاروتلاش در باغ داشته باشم که صدای آقای حاجی زاده مستاجر آقا جواد یکی دو ماه بعد درآمد و اعلام داشت یکعدد بخاری و یکعدد تشک دخترم نیست !!! ازش خواستم یکدستگاه بخاری از 3 سال پیش ازپایین بنده بردم بالا ، ببیند که متعلق بهش نیست  ، به اتفاق دخترش اومد و دودستگاه بخاری و یک تشک ما را دید و اعلام داشت که متعلق به اونا نیست ،  میگفت : بخاری ما طرح شومینه ایی بود و تشک مان گل گلی ؛  بفکرم رسید نکنه اون تشکی که بردم باغ متعلق به او باشد ! در نتیجه قول مساعد دادم که تشک رو برایش تهیه کنم و یا به قیمتش پول بهش بدهم . در کش و قوس انبارگردانی ، تمیز کردن محدودها ، احداث انباریهای مجزا برای سه واحد مسکونی و تعمیر و نگهداری سوئیت ، تردد بیشتر آقاجواد در جهت اجرای حکم دادگاه در ارتباط با راه پله سوئیت و ...  آقای حاجی زاده چندین بار در حضور کارگران و استادکاران بی احترامی و حرمت شکنی نمود و بالاخره صحنه سازی تند همراه با توهین و تحقیر در حضور حالا بگیم اتفاقی آقا جواد ( که از شنود مکالمات تلفنی کیفر خواست بنظر می آید زیاد هم اتفاقی نبوده است !) در حالی که بخاری 48 ساعت قبل تر از بالا انتقال داده بودم به سوئیت  ( سوئیتی که هنوز در دست تعمیر بود) تا آقا جواد هم ببیند حالا که مطمین بودم متعلق به آقای حاجی زاده نیست . ورق برگشت و آقای حاجی زاده اعلام داشت بخاری دخترم همان بخاری هست که در سوئیت میباشد !!!

بخاری که متعلق به بنده نبود در نتیجه خیلی زود بخاری واز آن طرف تشک برادر زاده ام را از باغ آوردم و پاک و تمیز ، ابتدا جلوی انباری محصور شده برای ملک جواد ( مربوط به مستاجر) ، پس از یک شبانه روز بی خیالی آقای حاجی زاده به داخل انباری گذاشتم و نامه نصف و نیمه تمام

به آقا جواد هم پس از محاکمه امروزم پیام دادم که :

...واما بعد آقا جواد

همان آقایی که تو دیروز شاهد توهین و ... نش بودی و امروز مکالمه اش را ضبط میکنی و ... بدنبال بی سروسامان بودن ساختمان های مشترکمان در حالی که تو گویی همه ی اسباب و اثاثیه نسل خود را در پارگینگ و حیاط خلوت و زیرزمین پخش کرده بود و از 3 سال پیش که بنده در تردد لاهیجان بودم ، در پاسخ در خواستم که وسایل را جفت و جور و مرتب کنه ، ادعا مینمود وسایل ها اکثرا متعلق به برادرت جواد هست که منزل را هم به بنده گرایه داده باز کلید دارد و همیشه بدون اطلاع سر می زند و سرک می کشد و زن و بچه هایم در حیات امنیت ندارند و خانمم یکبار بی هوا دید کسی در سرزمین قدم میزند و وحشت کرد و ...

به چه اشتباهی بزرگی مرا انداخت که بنده بفکر خودم از زمستان سه سال پیش بخاری آقا جواد را برای گرمایشم مورد بهره برداری قرار دهم و کسی هم صدایش در نیامد ، و این اواخر یکدستگاه تشک را ، بقول و برداشت خودم متعلق به برادر زاده ام که طعمه ی موش و گربه ایی که رویش زایمان نموده بود و بچه هایش را پرورش میداد را ،

و بعد در حین نظم و نظام دادن زیر زمین و ایجاد انباری مجزا برای سه واحد مسکونی که مصادف بوده و هست با اجرای حکم حقوقی توسط جنابعالی و شکواهیه قانونی حقیر در پس عدم توافق مان برای حل وفصل معضل های مشترک و...

آنهمه رو بشود و تازه توجه مان به این جلب میشود که تشک و بخاری متعلق به مستاجر شما بود !!!

شاید اگر نبود صبوری و هوشیاری بنده در پس اشتباه صورت گرفته شده ام دست درازی هم بما میشد .

اینک در پس تلفن جنابعالی بعنوان برادرم به اوشان و صحبت های او

که بنده

دزد و ...

باید مواظب باربند ماشین شما که امروز بقولتون 500 هزار تومان قیمتش است او باشد نه برادرت !!,

راستی نکنه دو عدد پشتی ، یکعدد تشک معمولی و یک قواره فرش ، که حرف و حدیثی ازشون نیست و کسی ادعای مالکیت نمیکند طعمه مستاجر شما برایم باشه !!?? چه خوب است تکلیف آن ها را هم مشخص فرمایید تا حرف و حدیثی نوشته نشود ،

در ضمن چه زود

هم باید مورد محاکمه ی مشترک حسن آقا و آقا عمو قرار گیرم ( همان حسن آقا و آقا عمو که قصه ، غزل و داستانها برایشون سروده ایی ) و در کنارش شاهد هتک حرمت و ...

در حالی که سالیان سال به هر بهونه نسبت به جمع کردن خانواده کوشا بودم و همین چندوقت پیش هم به بهانه ی صندوق تعاونی 22 بهمن و ... حتی یکنفر استقبال نکرد که نکرد

48 ساعت بعد ( دوشنبه 17/10/1397 ) ، بازپرس :

با سلام و درود...؛ وقت بخیر و سلامتی..؛ عمو احمد آقای عزیز...؛ خواستم بگم همانطوریکه همه ی جریانات و مشکلات و....!!؟؟ منو در رابطه با شرکت تولیدی فرش...؛ میدانی چراکه همه شو تقریبا مو به مو برات تعریف کردم شما هم با توجه به وضعیت حال و روز من از روی حس برادری و محبت و مهربانی...؛ قول و قرار های به برادر بزرگت داده بودی...؛ آن گذشت خلاصه بگم بعد از توقیف ماشین من و جواد و به مزایده گذاشتن آنها برای خاتمه دادن نهایی این ماجرا دیروز یکشنبه مورخ ۱۶/ ۱۰/ ۹۷ مرا دعوت به جلسه نمودن حدود ساعت ۳۰      / ۸ در دفتر مدیریت شهرکهای صنعتی دفتر آقای مهندس مهدوی...؛ که بعد از ارائه دادن صورت وضعیت هزینه های انجام شده و....؛ توسط وکیل شرکت سرمایه گذاری سهام عدالت و با توجه به پرداختی های اینجانب اعم از نقد و فروش ماشین ها که مبلغ آن شده بود ۱۵۰ میلیون تومان مجددا ما را حدود ۱۰۰ میلیون تومان بدهکار نمودن که اینجانب فقط باید بگم سعی کردم گریه نکنم دیگه هر صحبت و خواهش و تمنای....؛ بود از اونها یعنی هئیت مدیره ی شرکت سرمایه گذاری سهام عدالت و...نمودم البته به تنهایی....!!!؟؟؟...که در نهایت آقای مهندس مهدوی جلسه را آروم نمود و کاغذ و قلم را به دست گرفت مبلغ را اول به ۵۰ میلیون و مجددا با اعتراض من مواجه شدن که نزدیک بود با توجه به بحثی که با وکیل شان داشتم خواستم به ناچار جلسه را ترک کنم که مجددا آقای مهدوی دخالت کرد و من کمی آروم شدم...؛ البته باید بگم آنها با توجه به اسنادی که از ما داشتن و در حقیقت شکایت خودشان را هم به نتیجه دادگاهی رسانده بودن بنظرم حق داشتن...!!؟؟ در هر صورت باز با همکاری آقای مهدوی مبلغ به ۳۵ میلیون تقلیل یافت باز من اعتراض نمودم که باز کمی اوضاع به هم پیچید و آقای مهدوی از آقای مهندس قنبرپور مدیر عامل شرکت سرمایه گذاری سهام عدالت خواست که مبلغ نیم عشر فروش ماشین ها را خودش بعهده بگیرد و آنوقت از من به اجبار و....!!؟؟ دسته چک خواستن و من هم باز مثل همیشه به تنهایی مجبور شدم یه دسته چک داشتم که فقط یه برگ از آن مانده بودم دادم به آقای مهدوی و ایشان اول دسته چک را به همه نشان داد که یک برگ بیشتر ندارد...؛ و خودش ظهر نویسی کرد مبلغ سی میلیون تومان که ناراحتی و استرس و نگرانی های من هم دیگه سودی برای هیچ کس نداشت چون اونها حق خودشان را مطالبه داشتن البته با توجه به عرایضی که داشتم تازه خیلی از حق شان گذشتن...؛ تاریخ اول به روز بعد بیستم و در نهایت تاریخ چک شد ۲۵/ ۱۰/ ۹۷ همین ماه...!!؟؟ حال اینجانب برادرت با توجه به همه ی قول و قرار های که با هم در گذشته داشتیم داریم...؛ از شما درخواست ۳۰میلیون پول بعنوان قرض دارم که اگر توانستی به هر طریقی جمع و جورش کنی منو مدیون و ممنون و سپاسگزار...؛ خودت کردی...؛ لطفا در اسرع وقت منو در جریان لطف و محبت خودت قرار بده...؛ با تشکر...؛ سلامت و موفق باشید

پاسخم:

سلام ، وقت بخیر و نیکی

کرجم و دنبال مطالبات و...

امیدوارم که خیر باشه و بالاخره از اون همه مشغله فکری در ارتباط با تعاونی فرش سه ستاره ( که شاید نام نیک تک ستاره برایش جایزتر باشد) در آئی ،

ایکاش شرمنده ات برای آن مبلغ درخواستی ات در این شرایط بحرانی نمی شدم ، علی ایحال برای تا تاریخ 22 الی 23 دیماه جاری حداقل 5 تا 7 میلیون تومان و حداکثر 10 میلیون تومان روی بنده حساب فرمایید .

شماره حساب ، یا شماره کارت فراموش نشود .

بازپرس : با درود و سلام مجدد...؛ ضمن تشکر از احساس همدردی شما انشاالله مشکل شما هم بخیر و خوشی تمام شود...؛ حال با همه ی توضیحاتی که داشتم و شما هم حتما مشکل داری که تا حدودی در جریان بوده و هستم لطفا محبت شما را همان ۱۰میلیون تومان در نظر داشته باشید تا من در پی مابقی باشم و افسوس که روی حسن آقا هم شرمنده ام...؛ سپاس فراوان...؛ سلامت و شاداب و موفق باشید

( و آن قصه از غصه ی جمعه 21/10/97 نصب تابلو کوچه در داخل فنس محوطه حیاط و درآوردنش و تذکرات و کنده فرمایش ها تلفنی بازپرس قصه ی ما بماند برای ایامی دیگر )

بازپرس ، شنبه 22/10/1397 :

با درود و سلام...؛صبح و روز اول هفته تان بخیر و شادی و سلامتی و موفقیت....؛ این روزها...؛ مثل همیشه سعی کردم طبق معمول در جمع دوستان باشم ولی...؛ سخت درگیر جمع و جور کردن باقی مبلغ سی میلیون بودم...؛ که ده میلیون آنرا یکی از دوستان خوب و قدیمی محبت داشتن و ده میلیون دیگر را بسختی خودمان جمع کردیم و مانده ده میلیون شما که بعنوان قرض به برادرت محبت می فرماید مجددا از شما تشکر ویژه داشته و دارم..؛ شماره حساب اقتصاد نوین۱-............ شماره کارت اقتصاد نوین : 19............. ممنون و متشکرم...؛ حتما جبران و انجام وظیفه خواهم نمود...؛ محبت و مهربانی شما برادر عزیز خودم را...؛ سلامت و موفق باشید.

بنده ، یکشنبه 23/10/1397 : با سلام ، انجام وظیفه گردید .

بازپرس : باسلام و درود ، بسیار ، بسیار ... ، ممنونم ،،، سلامت و موفق باشی ،،، سپاس

آشیانه ی عشق...
ما را در سایت آشیانه ی عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashianeheeshgh5 بازدید : 237 تاريخ : شنبه 6 بهمن 1397 ساعت: 0:58