اون منطقه امن رحم مادر که به ذره ایی آب برای خود ساخته بودیم رهاندیم و از آن پس همیشه
ﺍﺯ ﮔﺮﻣﺎ نالیدیم و ﻣﻴﻨﺎﻟﻴﻢ ؛
ﺍﺯ ﺳﺮﻣﺎ ﻓﺮﺍﺭ کردیم و ﻣﻴﻜﻨﻴﻢ!
ﺩﺭﺟﻤﻊ ﺍﺯ ﺷﻠﻮﻏﻲﻛﻼﻓﻪ شدیم و ﻣﻴﺸﻮﻳﻢ
ﻭ ﺩﺭ ﺧﻠﻮﺕ هم ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ ﺑﻐﺾکردیم و ﻣﻴﻜﻨﻴﻢ !
ﺗﻤﺎﻡ ﻫﻔﺘﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺭﻭﺯ ﺗﻌﻄﻴﻞ بودیم و ﻫﺴﺘﻴﻢ ﻭ
آﺧﺮ ﻫﻔﺘﻪ ﻫﻢ ﺑﻲ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺗﻘﺼﻴﺮ ﻏﺮﻭﺏ ﺟﻤﻌﻪ گذاشتیم و میگذاریم !
ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﻳﻲ بودیم و یا ﻫﺴﺘﻴﻢ ﻛﻪ می توانست و یا میتواند ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﻱ ﺯﻧﺪﮔﻴﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺸﻜﻴﻞ دهد و یا بدهد . در ﻣﺪﺭﺳﻪ…. . درﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ …. . درﻛﺎﺭ …. . ﺣﺘﻲ ﺩﺭ ﺳﻔﺮ ، ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ اندیشیدیم و ﻣﻲ ﺍﻧﺪﻳﺸﻴﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻟﺬت بردن ﺍﺯ ﻣﺴﻴــــــﺮ !
ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ :
ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﺎﺗﻲ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻣﻴﺨﻮﺍﺳﺘﻴﻢ ﺑﮕﺬﺭﻧﺪ و گذشت … و همین لحظاتی هست که از من و شما و ما میگذرد...
ب . ن :گذشته ی من گذشت...! حتی می توانم بگویم در گذشت..!و من برایش روز ها و ماه ها سوگواری کرده ام.روز ها برایش سکوت های فراوان کرده ام .خاطراتم را زیر و رو کردم و ای کاش های فراوان گفته ام ولی دیگر بس است...
من به شروعی دیگر می اندیشم و به شروع زندگی ای دیگر...من به دنبال حس ناب تازه شدن هستم.
برچسب : نویسنده : 4ashianeheeshgh5 بازدید : 196