لیلی بودی برایم در حالیکه نام « عاشق احمق » را از « پدر» در پیش و پس شناختش از « تو فرزندش » یدک می کشیدم ، چرا که مجنون وار مدام در مطب های پزشکان و بیمارستانها ، نعش کش « تو » بودم و درمطب های مشاورین و متخصصان مغز و اعصاب وآسایشگاهای شبهه تیمارستانها ، تیمارگر روح و روانت ! کم نگذاشته ام ، همه ی من و بضاعتم همان بود ، که تهش در مطب خصوصی دکتر ... در قزوین برخلاف همه ی اعتقادات ، آداب و رسوم آموخته و سنت و ... آن نمودم برای « تو » !! ؛ که گمانم بر این است خواهر کوچکت نیمی از آن را در ماموریتم برای « تو » در بیمارستان تهران نمود و نیمی دیگر را ، این اواخر در بیمارستان کمالی کرج ، « پدر » برایت به سرانجام رساند . بماند که قصه ها از غصه ها ، چه نوشته و چه نانوشته از چهارم فروردین ماه سال 1387 در فراز عشق و حالت !!! ؛
و اینک به بهار سال 1398 ( بمناسبت چهارم فروردین سال 1378) ، یازده سال بعد ، همگان میتوانند برسر و روی لیلی که کلاه شرحی و رسمی دوخته شده است ، به مبارکی بنگرند دور از دیدگان و ریش قلبمان ، تا بماند همچنان قصه های : آدم و حوا ، یوسف و زلیخا ، خسرو و شیرین ، لیلی و مجنون ، ... باقی .
بمناسبت 4 فروردین 1387
آشیانه ی عشق...برچسب : نویسنده : 4ashianeheeshgh5 بازدید : 253